کد مطلب: 29880
 
معرفی شهیده مطهره نارویی سقای امام حسین (ع)
شهیده مطهره نارویی در انفجار روز چهارشنبه 24آذر 1389 خورشیدی برابر با تاسوعای حسینی 1432هجری قمری و در حالی که غرق عزاداری سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین (ع) بود در شهرستان چابهار به شهادت رسید.
تاریخ انتشار : دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲ ساعت ۱۳:۴۵
شهیده مطهره نارویی
 
شهیده مطهره نارویی
به گزارش زاهدانه ، شهیده مطهره نارویی  از سلاله پاک سادات بود که از نسبت پدری سادات (سجادی)بزمان می رسد. و در تاریخ 78/7/1 بخش بزمان ایرانشهر در خانواده مذهبی به دنیال آمد .
در سال 84 روانه مهدکودک شد و در سال 85 هم پیش دبستانی در دبستان کشتیرانی شهرستان چابهار  گذرانده و دوره ابتدایی را در دبستان نجمه گذراند . در زمان شهادت دوره راهنمایی را در مدرسه حجاب سپری می کرد که سال اول راهنمایی بود و در تاسوعا حسینی سال 89 در شهرستان چابهار به شهادت رسید .
او به اهل بیت پیامبر (ص) عشق می ورزید و علاقه عجیبی داشت و از بچگی گوشت و پوست خونش حسینی بود و در تمام مراسمات مذهبی شرکت داشتند . هر ساله در عزاداری اباعبدا... الحسین (ع) حضور داشت .
اخلاق و رفتار او در خانواده بسیار مثال زدنی بود. با این سن کمش بسیار به حجاب مقید بود . به نماز و قرآن علاقه شدیدی داشتند و در سن 8 سالگی روانخوانی قرآن شروع کرد و یکساله به اتمام رساند . با بزرگتر از خودش و والدین خود بسیار آرام و با احترام سخن می گفت . هم در خانه و مدرسه با قلبی مهربان رفتار می کردند و لبخندی شیرین بر لبانش بود و بسیار دوست داشتنی بود .
از قول معلم ابتدایی اش که می گوید : شهیده مطهره یک فرشته بود دوست داشتنی آرام و هیچگاه سخن بدی در کلاس از او نشنیده بودم . هیچ وقت هم کلاسی هایش از او شکایتی نداشتند و دانش آموز فعال و کنجکاو و محجبه ای بود .

ده روز قبل از شهادتش یعنی اول محرم اخلاق و رفتارش خیلی برای من و مادرش عجیب بود . چند روزی بود که گریه می کرد. گفتمش چه شده بابا ؟
اگر حالت خوب نیست بریم دکتر ؟
گفت : نه هیچی نیست ، خوبم .
فقط سرم درد می کند و چشمانم می سوزد ، خوب میشم .
گفت باید قول بدهی امسال مرتب به هیئت شیلات برویم .
مادرش گفت : با این مریضی و سردرد .
گفت : آنجا بروم خوب می شوم . شب دوم بود که از هیئت آمدیم از سر و چشم درد آرامتر بود و تا شب تاسوعا که از هیئت برمی گشتیم از سردردش شکایتی نبود .
فقط گفتمش پدرجان لباسهایت را عوض کن بعد بخواب گفت : می دانی بابا می خواهم با همین لباسها بخوابم چون فردا باید زودتر از همه هیئت باشیم. خیلی اصرارش کردم ولی قبول نکرد و با همان لباس ها خوابید .
صبح زود از همه زودتر بیدار شده بود . وضو گرفته و نمازش را خوانده بود . من و مادرش را بیدار کرد ما همگی نماز خواندیم . دوباره خوابیدیم . او نخوابید .
انتظار می کشید کی ساعت 6 می شود که بیدار شویم و بعد از آن به مراسم برویم در آخرین لحظات شهادت در حال تقسیم پیشانی بند یا حسین (ع) و ابوالفضل العباس (ع) بود و در آخرین ثانیه های زندگی در حال سقایت و آبرسانی به عزاداران ابا عبدا... الحسین (ع) بود که ترکش به پهلو و بازویش اصابت نمود و دو خواهرش از ناحیه پا مجروح شده و خود ، شهد شیرین شهادت را نوشید .

انتهای پیام/


Share/Save/Bookmark